۱

از پدر و مادرم پرسیدم اگر قرار باشه که یک روز از زندگی تون رو دوباره تجربه کنید و هیچ اتفاقی از اون روز رو تغییر ندید، چه روزی رو انتخاب می کنید؟ هرکدوم یه مدتی فکر کردند و بعدش یه روزی رو گفتن. جالبیش این جا بود که اون روزهای مدنظر هرکدوم، امکان وجود برای من در این بیست و دو سال نداشتند ولی می تونن از این به بعد پیش روم قرار داشته باشن. یعنی معنیش می تونه این باشه که زندگی از این جا به بعد ممکنه جالب تر بشه. البته ممکنه هم نشه. کسی نمی دونه.

۲

دو هفته پیش it's a wonderful life رو دیدم. زیبا بود. خیلی زیبا. هنوز سکانس آخرش که جورج بیلی به خانه می آید و اونجوری بچه ها و مری را بغل می کند پیش چشمم است. مری از نظر من زن ایده آل زندگی است: ))  جز دوست داشتنی ترین شخصیت های فیلم هایی که دیدم.

۳

دارم کتاب سوم (گرگ و میش هوای خرداد) خاطرات زیدآبادی رو می خونم. من زیدآبادی رو خیلی دوست دارم. آدم شریف و فهمیده ای است. برای خودش اصول و ارزش هایی دارد که هیچگاه زیر پا نمی گذارد. زندگی سخت و عجیب غریبی داشته.

البته جذابیت جلد سوم کتاب، مثل از سرد و گرم روزگار یا حتی بهار زندگی در زمستان تهران نیست. بدیهی هم هست. وقایع اخیرترن و سانسور کتاب هم بوده و مقدم بر آن مجبور بوده خیلی چیزها را تعدیل شده روایت کند. با این حال در مجموع خوندنشون برام مفید بوده.

فکر کنم چند سال پیش بود که قرار بود یه مناظره هم دانشگاه ما داشته باشه که البته برگزار هم نشد! من اون موقع نمی شناختمش.

۴

داشتم فکر پی کردم به هزینه های انکار کردن. هزینه های انکار کردن رو البته همیشه می شه به لطف مسئولان در همه سطوح مملکت دید. به هرحال، داشتم به برهه هایی از زندگیم فکر می کردم که واقعن نفهمیدم و انکار کردم. خیلی عجیبن. 

به یک چیز دیگر هم زیاد به فکر کردم. به همه زمینه هایی که برانگیخته شدم ولی پاسخ درخور به زمینه برانگیخته شده ممکن نبوده و نتیجه هم دل سرد شدن و تجربه افسردگی های برهه ای حتی اگه نخوای بهش لیبل افسردگی بزنی. کاش می شد واقع گرا بود و می شد کاری کرد که در زمینه هایی که واقعن نمی توانی پاسخ درخور بدهی، هیچ گاه برانگیخته نشوی!

۵

من زیادی به دوردست فکر می کنم و نتیجه آن که پیش پایم را نمی بینم. تو این کیس، داشتم به سناریو هایی فکر می کردم که خیلی عجیب و دورن: )) تازه تو این ابهام موجود!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها